کاربر میهمان
غزل حافظ - هرچند که پیر و خسته دل و ناتون شدم
غزل حافظ - آن کیست که از روی کرم با ما وفاداری کند
غزل حافظ - صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
غزل حافظ- خیال روی تو در هرطریق همره ماست
غزل حافظ- فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
غزل حافظ - ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
غزل حافظ - آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
غزل حافظ - دیده دریا کنمو صبر به صحرا فکنم
غزل حافظ - ای که دائم به خویش مغروری
غزل حافظ - سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
غزل حافظ - صنما با غم هجر تو چه تدبیر کنم
غزل حافظ- دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
غزل حافظ -سلامی چو بوی خوش آشنایی
غزل حافظ- غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
غزلی از حافظ- خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
صلاح کار کجا و من خراب کجا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
ساقیا برخیز و درده جام را
رونق عهد شباب است دگر بستان را
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ساقی به نور باده برافروز جام ما
می دمد صبح و کله بست سحاب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
رواق منظر چشم من آشیانه توست
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
المنه لله که در میکده باز است
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
روضه خلد برین خلوت درویشان است
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
روزگاریست که سودای بتان دین من است
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
خم زلف تو دام کفر و دین است
دل سراپرده محبت اوست
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
لیست پخش ایجاد شد.
اپ mp4 را نصب کنید!
نسخه اندروید
وب اپ mp4 را نصب کنید!
نسخه iOS
نظر شما ثبت گردید و پس از تایید منتشر خواهد شد.