در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
در دوران خلافت عمر، گروهى در صدد اثبات برتری او بر ابوبکر بودند که عمر خطاب به آنان گفت: سوگند به خدا که یک شب و روز از زندگى ابوبکر به مراتب برتر از اعمال تمام خانواده عمر است. سپس گفت: آن شب، شبى بود که پیامبر(ص) از دست مردم مکه گریخت و ابوبکر هم به دنبال آنحضرت حرکت میکرد؛ گاهى در جلو، گاهی از پشت سر و گاه در سمت چپ و راست پیامبر(ص) حرکت میکرد. پیامبر فرمود: «چرا چنین میکنى و هدفت چیست؟» گفت: گاه به فکر این میافتم که در جلو کمین نکرده باشند و گاه میترسم که از دنبال سرمان تعقیب شویم یا در چپ و راست ما باشند. بر جان شما میترسم و چنین میکنم.
پیامبر(ص) روى سر پنجه پاهاى خود حرکت میکرد؛ زیرا پاهایش زخم گردیده بود و توان حرکت نداشت، وقتی ابوبکر متوجه شد، آنحضرت را بر دوش کشید و به سرعت راه افتاد تا به دهانه غار رسیدند و آنجا ابوبکر، پیامبر را سوگند داد که داخل غار نشود تا اول او وارد شود و اگر خطرى باشد متوجه او گردد، وارد غار شد و چیزى در آن ندید. آنگاه پیامبر را به دوش گرفت و وارد غار کرد، و در غار متوجه سوراخى شد که چند افعى و مار در آن بودند، ابوبکر از ترس اینکه مبادا آنها خارج شده و آزارى به پیامبر برسانند پاشنه پاى خود را در سوراخ نهاد. مارها خود را به پاشنه او میکوفتند و ابوبکر میگریست و پیامبر میفرمود: «نترس خدا با ماست» تا آنجا که خداوند متعال آرامش و طمأنینه به ابوبکر عنایت فرمود[2] و ...».