سرویس اشتراک ویدیو ام پی فور

برای افزودن به لیست علاقه مندی باید وارد حساب کاربری شوید.

ورود به حساب کاربری

بستن

بله خیر

ام پی فور را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.

پخش بعد از 8

قصه کودکانه خاله پیرزن و مهمان های ناخوانده

1,616 بازدید1 سال پيش
  • 2 می پسندم
  • اشتراک گذاری
  • افزودن به لیست پخش
  • دانلود
  • گزارش تخلف
  • نشان گذاری
parinaz123

parinaz123کاربر parinaz123

سرگرمی کودکانکانال سرگرمی کودکان

در يك ده كوچك ، پیرزنی زندگی می کرد.

این پیرزن، يك حياط داشت قد يك غربیل که يك درخت داشت قد يك چوب کبریت.

پیرزن، خوش قلب و مهربان بود، بچه ها خیلی دوستش داشتند.

يك روز غروب، وقتی آفتاب از روی ده پرید و خانه ها تاريك شد ، پیرزن چراغ را روشن کرد گذاشت روی تاقچه . چادرش را انداخت سرش، رفت دم در خانه که هوایی بخورد، آشنایی ببیند، دلش باز بشود.

همینطور که داشت با بچه ها صحبت می کرد، نم نم باران شروع شد. بوی کاهگل از دیوارها بلند شد.

پیرزن بچه ها را روانه ی خانه کرد و خودش به اتاق برگشت.

باران تند شد. صدای رعد و برق، کاسه – کوزه های روی تاقچه را می لرزاند.

پیرزن سردش شد، فکر کرد رختخوابش را بیندازد و برود زير لحاف گرم شود؛ که صدای در بلند شد: تَق تَق تَق

پیرزن به خودش گفت: «خدایا، کیه این وقت شبی در می زنه؟» چادرش را سر کرد، دوید توی حیاط. پشت در پرسید: «کیه داره در می زنه؟»

«منم، خاله گنجیشکه، دارم زیر بارون خیس میشم؛ درو وا کن .»

پیر زن در را باز کرد و گفت: «بیا تو. »

آب از نوك گنجشك می چکید: چيك چيك چيك.

بالهایش بهم می خورد: تيك تيك تيك.

پیرزن، گنجشك را برد توی اتاق، يک تکه پارچه روی
اون انداخت

نمایش بیشتر
0 دیدگاه
0 دیدگاه ثبت نظرات بیش از حد مجاز است، چند دقیقه بعد ثبت کنید.
تصویر پیش فرض کاربر

اشتراک گذاری

  • کد ویدیو
  • واتس اپ
  • تلگرام
  • فیسبوک
  • توییتر
  • لینکدین

کد ویدیو

copy

گزارش تخلف

متن گزارش:

ثبت

تکرار پخش