در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
jane_musicکاربر jane_music
jane_musicکانال jane_music
دسامبر ۲۰۱۶ (آذرماه ۱۳۹۵) گروه موسیقی یاد دوست، متشکل بانوان هنرمند ایران زمین، در یکی از فستیوال های بین المللی در اوترخت هلند اجرای زیبایی داشتند.
نگار خارکن (نوازنده کمانچه)، نوشین پاسدار (نوازنده عود)، نازنین پدرثانی (تنبک) و آفرین نظری (نوازنده قانون)، آواز «هاله سیفیزاده» را در این اجرا همراهی کردند.
این اجرا، به یاد زنده یاد استاد محمدرضا لطفی برگزار شد.
اشعار:
خواهم که بر زلفت، زلفت، زلفت
هردم زنم شانه؛ هردم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی
چشم نرگست؛ مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت، رویت، رویت
هر دم کشم وسمه؛ هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست؛ دیوانه دیوانه
یک شب بیا منزل ما حل کن دو صد مشکل ما
ای جان و ای جانان ما
دردت بجان ما شد روح و روان ما شد
خواهم که بر رویت، رویت، رویت
هر دم زنم بوسه، هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست؛ جانانه جانانه
***
هر که را که بخت، دیده میدهد، در رخ تو بیننده میکند
وان که میکند سیر صورتت، وصف آفریننده میکند
هر گه از درش خیمه میکنم، جامه میدرم، نعره میزنم
من به حال دل گریه میکنم، دل به کار من خنده میکند
گاه میدهد جام می به جم، گاه میزند پشت پا به غم
پیر می فروش از سر کرم، کارهای ارزنده میکند
گر در این چمن من به بوی یار، زندگی کنم بس عجب مدار
کز شمیم خود باد نوبهار، خاک مرده را زنده میکند
هر که را که بخت، دیده میدهد، بر رخ تو بیننده میکند
آن که میکند سیر صورتت، وصف آفریننده میکند
هر گه از درش خیمه میکنم، ناله میکنم، نعره میزنم
من به حال دل گریه میکنم، دل به کار من خنده میکند
***
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان (در بوستان) بیمن مرو، بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
***
من عاشق دیوانه ام دیوانه ام دیوانه ام
من عاشق دیوانه ام دیوانه ام دیوانه ام
***
ای عاشقان ای عاشقان پیمانهها پر خون کنید
و ز خون دل چون لالهها رخسارهها گلگون کنید
آمد یکی آتشسوار بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو٬ شب را ز خود بیرون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر زندان بشکند
از زلف لیلی حلقهای در گردن مجنون کنید
چندین که از خم در صبوح، خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانهها پر خون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقهای بر گردن مجنون کنید
***
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظهی شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند (ای یار)
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
***
به که گویم، چه بگویم؟
که چه کرده، غم تو به ما
همه سوزم، همه دردم، به خدا، به خدا، به خدا
یار بیگانهنوازم شرح عشق جان گدازم
قصهای از سوز و سازم با تو میگویم امشب
تا که چشم جان گشودم شمع پنهان وجودم
شعله زد در تار و پودم آه جانسوزم امشب
تو ندانی که چه کردی به من و دل من به خدا
چه غمت از من بی دل؛ تو کجا من خسته کجا
رهسپاری بی نصیبی، بی قراری بی شکیبی، تا سحر گه ناله سر کرده
نیمه شبها در سیاهی، بی نصیبی بیپناهی، از سر کوهی گذر کرده
ای بهشت موعودم آن سیاهی من بودم
بی خبر ای سرور من میگذشتی از بر من
نه اشک چشمم را بدیدی نه ناله قلبم شنیدی
چو بخت من رفتی؛ مه من
چو آهوی صحرا رمیدی، ز سوی من دامن کشیدی
تو دلشکن رفتی
***
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
سخن راست تو از مردم دیوانه شنو
تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
***
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
از عالم و از آدم ، از اول و از خاتم
از عمر جهان و جان، شمس الحق دین خواهم