در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
کی بیشتر از زندگی خستست کی خسته و کم رنگو دلگیره
هر کی به امید نبودن موند تو ابتدای جاده میمیره
من میشناسم بوی موهاتو من مست این جو گندمی بودم
بازم بگو خانومه فرمانده من قتل عامه چندمی بودم
جلوه موزیک
چشم و امید من نبود من بودن به سبکه آدمی مرده
بودن به شکله تو به شکله من سرخوردگیهای دو سر خورده
وقتی خودت در خود گرفتاری هر گونه ی زنجیر یعنی هیچ
دلخوش نکن این متن چیزینیست این شعر بی تصویر یعنی هیچ
بعد از تو تصویری نمانده تا شاعر خیالی نو در اندازد
تنها به فکر مرگ وا ماندست تا خون بهایت را بپردازد
بنشین غروبه شعر از اینجاست از کفشهای پشته در مانده از مادریهای تو با طفلی
که از قبل بودن بی پدر مانده سیاره ای خاموشو متروکم در من حضوری گنگ مشهود است
این سنگ سرد کنجه منظومه قبلا زمینه زندگی بودست
این تکه سنگه آسمان جول را بردارو هو کن جانه نو گیرد
در من دو جرئه زندگی مانده ان هم نجنبی زود میمیرد
حالا کجا با این همه تندی من هر چه کردم با خودم کردم
جانه علی امروز با من باش بنشین برایت چای دم کردم
میگفتمو میگفتمو گفتم نشنیدی و نشنیدمو گم شد
سوز دلم در زوزه های شهر کلت کمی از کل مردم شد
من ماندمو تقویمه تاریکم آینده ای منحوسو تکراری
جسمی گرفتاره خود آزاری در پوششی از دیگر آزاری تاریخه از پلک تو افتادن
دست خدا دادم تمامت را منها تلف کردند عمرت را از خود گرفتی انتقامت را
تاریخه شبها تا ابد رفتن تلخابه ی تا صبح بیداری
از هر طرف تا صبح بن بست دورانه چفته چهار دیواری
دستم به دست دیگرم بودو تنها تر از منها قدم بودن
در فکر تو با ضلع سوم شخص سر گیجه ی کنجه خودم بودم
باور نمیکردم پس از مردن چشمم پر از دور و ورت باشد
در خود بخوابو راهیه خود شو دست خدا زیر سرت باشد
ابریقه مستم را شکستی و ابری شدی از مرده های آب
خیسم شدی از قطره های اشک حالی شدم در گوشه مهراب
ای ابر در شلوار کز کرده جا رختیه خاموشه بر دیوار
ای ماریاره روسیه دلتنگ ای بهت سنگینه پس از دیدار
خوابیده ای در آن سر دنیا من این سر دنیا پر از دردم
من خواب دیدم تویه این خونه سقفه بلندمون ترک میخورد
ای مرده شوره نسخه پیچیها لعنت به قرصهای فراموشی
اسم همه جز اسم تو اینجاست لعنت به لیست تویه هر گوشی
از سادگی خستم نمیفهمی خطی بکش تو دفتر دنیا
دنیا تو رو رنجوندو راهی کرد ای خاک عالم تو سر دنیا
باید سکوتی تازه تر باشم چیزی برای حرف بودن نیست
یک شهر واژه پشته در مرده میلی برایه در گشودن نیست
هر آنچه باید از تو میگفتم گفتم نوشتم بت تراشیدم
هر دختری از خانه ای میرفت پشته قدمهاش آب پاشیدن
اینها که گفتم از سکوت از تو حرف نگاهم رویه کاغذ ریخت
در چشمهایم سوز میرفتو از گونه ها قندیل می آویخت
چیزی نخواهم گفت باور کن گاهی سکوت آینه ی داد است
روزی مرا خواهی شنید از دور بغضه ابتدای ترد فریادست