در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
عجب شوخی بی جایی ، عجب هشدار بی گاهی
که بااین زورق بشکسته و،دریای مشکل ها
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
پس از عمری که گشتم عاقبت،آگه ز راه و رسم منزلها
کنون باید روم جایی که خون افتاده در دلها
بگویید ای عاشقان ای رستگان از خیل عاقل ها
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بُگشای
ز تابِ جَعدِ مِشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهْوی دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
تضمین غزل مرحومه سبزه ساعدلو
حافظ