در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
پدربزرگ و مهان از جلوی غرفه دکتر اینگیلیش رد میشوند . مهان دکتر هاشمی را میبیند دست پدربزرگ را میگیرد .
- پدربزرگ برویم پیش دکتر اینگیلیش ؟ پدربزرگ میگوید : الان میریم . یه خورده قدم بزنیم تا مامانتم بیاد بعد میریم پیش دکتر اینگیلیش .
هنوز چند قدمی نرفته اند که مهان دست پدربزرگ را میکشد :
- بابا بزرگ یه دونه از این گلا بخریم میخوام بدم به دکتر اینگیلیش .
بابابزرگ میخندد و گل را میخرد. مادر از راه رسیده است. به طرف غرفه دکتر اینگیلیش میروند. مهان با گل جلوتر از همه میدود. و ...
بعد صحنه زیبا اتفاق میافتد.
.
. .
.
مهان امروز آمده بود موسسه که کتابهای زبانش را بگیرد. داستان را بابا بزرگ حمید برایمان تعریف کرد
#دکتر_مسعود_هاشمی
#دکتر_اینگیلیش
#آکادمی_زبان_هفت_اقلیم
#گروه_آموزشی_دکتر_اینگیلیش
#تالیف_کتابهای_ویژه_آموزش_مکالمه_زبان
#اپلیکیشن_دکتر_اینگیلیش
#اپلیکیشن_واقعیت_افزوده
#گیمهای_آموزشی
#تکالیف_آنلاین
#کلاسهای_آنلاین
#پشتیبانی_هوشمند
#هم_زبان_هم_بازی
#آموزش_زبان_کودک
#هفت_گنج