در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
zendeginameorafaکاربر zendeginameorafa
خودشناسی و عرفانکانال خودشناسی و عرفان
مغان مغانه (آفرینش جهان)
۱ - قبل از اینجا ، من آنجا بودم . و آنجا هیچ جائی نبود زیرا آنگاه اصلا جائی نبود زیرا گاهی نبود . و جز نبود هیچ چیزی نبود . و نبود هم نبود . نه جائی بود نه جهانی نه زمین و نه آسمانی بود و نه مکان و زمانی بود . و فقط من بودم و من یک احساس محض و مطلق بود که در مکانی و جائی نبود . من بودم بی آنکه باشم. من بود نبود بودم . من نبودم و می دانستم که نیستم. من اینگونه بودم در ازل آنگاه که جائی نبود که من در آنجا باشم و با اینحال بودم بی آنکه باشم .
۲- کسی که نیست و میداند که نیست پس هست . این چگونه ممکن است؟ بسیاری چیزها هستند که موجودیت جسمانی دارند ولی با اینحال نمی دانند که هستند. حتی بسیاری از انسانها نمی دانند که هستند . پس برای بودن ، موجودیت فردی و جسمی داشتن کافی نیست . و بلکه موجودیت منحصر به فرد و جسمی هر چیزی عموماً حجاب بودن آن چیز است . و چیزی هم که نمی داند که هست پس نیست . و چیزی هم که می داند که نیست پس هست مثل اموات . زیرا اموات موجوديت منحصر به فرد جسمانی خود را از دست داده اند و لذا بر هستی خود آگاه شده اند. آنها با مرگشان هم جسم و هم روح خود را از دست داده اند زیرا جسمشان در خاک و عین خاک شده و روحشان بسوی من آمده است. پس از آنها چه مانده است که می دانند که هستند ؟ از آنها فقط من آنها مانده است درست مثل من در ازل و قبل از خلقت مکان و جهان و جهانیان .
پس هستی من است نه تن و نه حتی روح و این «من» نه من تنی و جانی و فکری و عاطفی و روحی و نه من اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و هنری و جنسی و غریزی است بلکه هستی من مطلق است در نیستی آنکه میداند که نیست هست و این من است که هست و این من هم کسی جز خود من نیستم.
استاد علی اکبر خانجانی
چنین گوید پیر مغان ص ۴
آرشیو کامل رایگان در:
https://www.khanjany.org/
https://t.me/khodshenasi4/8892